۲۷۹ بار خوانده شده
دعوی عشق و عقل گفتارست
معنی عقل و عشق کردارست
عشق را بیخودی صفت باشد
عشق را خون دل صلت باشد
هرکرا عشق چهره بنماید
دل و جانش بجمله برباید
کس نیاید به عشق بر پیروز
عشق عَنقای مُغربست امروز
عشق را کیستی نگویی تو
بر دَرِ عاشقی چه پویی تو
عاشقی کار شیرمردانست
نه به دعویست بل به برهانست
هرکه را سر به از کلاه بُوَد
بر سرِ او کُله گناه بُوَد
کانکه در عشق شمع ره باشد
همچو شمع آتشین کله باشد
کودکی رَو ز دیو چشم بپوش
طفل راهی تو شو ز خود خاموش
دست چپ را ز دست راست بدان
تا ز تقلید نشمری ایمان
عشق مردان بود به راه نیاز
عشق تو هست سوی نان و پیاز
در ره بینیازی ای درویش
رَو تو بیگانهوار از پی خویش
کوشش از تن طلب کشش از جان
جوشش از عشق دان چشش ز ایمان
بهرِ جان سعادت اندیشت
هشت خوانست هفت خوان پیشت
عشق چون شمع زنده خواهد مَرد
دیده و دل سپید و طلعت زرد
هرکجا حسن و دلکشی باشد
غمزه با شوخی و خوشی باشد
آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج
که نسنجی به چشم عاقل هیچ
کی درآیی به چشم اهل خرد
تو فروشی نفاق و نفس خرد
تا تو او را فروشی این سلعت
او به هر دم نوت دهد خلعت
سلعتش ساعتیست با تو و بس
خلعتش دام و درد و بند و قفس
گر از این دام و بند او برهی
کفش بیرون کنی کُله بنهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
معنی عقل و عشق کردارست
عشق را بیخودی صفت باشد
عشق را خون دل صلت باشد
هرکرا عشق چهره بنماید
دل و جانش بجمله برباید
کس نیاید به عشق بر پیروز
عشق عَنقای مُغربست امروز
عشق را کیستی نگویی تو
بر دَرِ عاشقی چه پویی تو
عاشقی کار شیرمردانست
نه به دعویست بل به برهانست
هرکه را سر به از کلاه بُوَد
بر سرِ او کُله گناه بُوَد
کانکه در عشق شمع ره باشد
همچو شمع آتشین کله باشد
کودکی رَو ز دیو چشم بپوش
طفل راهی تو شو ز خود خاموش
دست چپ را ز دست راست بدان
تا ز تقلید نشمری ایمان
عشق مردان بود به راه نیاز
عشق تو هست سوی نان و پیاز
در ره بینیازی ای درویش
رَو تو بیگانهوار از پی خویش
کوشش از تن طلب کشش از جان
جوشش از عشق دان چشش ز ایمان
بهرِ جان سعادت اندیشت
هشت خوانست هفت خوان پیشت
عشق چون شمع زنده خواهد مَرد
دیده و دل سپید و طلعت زرد
هرکجا حسن و دلکشی باشد
غمزه با شوخی و خوشی باشد
آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج
که نسنجی به چشم عاقل هیچ
کی درآیی به چشم اهل خرد
تو فروشی نفاق و نفس خرد
تا تو او را فروشی این سلعت
او به هر دم نوت دهد خلعت
سلعتش ساعتیست با تو و بس
خلعتش دام و درد و بند و قفس
گر از این دام و بند او برهی
کفش بیرون کنی کُله بنهی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:التمثّل فی احتراق العشق واظهاره
گوهر بعدی:در عشق مجازی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.