۲۷۵ بار خوانده شده

فی الحذر عن‌القدر

بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است

قدر و تقدیر او نهاد چو چنگ
که شناسد همی ز نام و ز ننگ

زان چو بربط به هر خیال همی
خفته نالد ز گوشمال همی

پیش دیوانِ حکم او جز مرد
شکر سیلی حق که داند کرد

سنگ خواران حکم چو سندان
نزنند از برای جان دندان

که کند با قضای او آهی
جز فرومایه‌ای و گمراهی

آه تو با قضای او باد است
با قضایش دل تو ناشاد است

با قضا مر ترا چو نیست رضا
نشناسی خدای را به خدای

کو در این راه کردنی کردن
که تواند قفای او خوردن

کردنی بایدت عزازیلی
تا زند دست لعنتش سیلی

سیلی کز دو دست دوست خوری
همچو بادام بی دو پوست خوری

گردنانی که با خدای خوشند
حکم را بُختیان بارکشند

چون چراغند اگرچه در بندند
زانکه جان می‌کنند و می‌خندند

هر بلایی که دل نماید از او
گر یکی ور هزار شاید از او

حکم و تقدیر او بلا نبوَد
هرچه آید به جز عطا نبوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فی الرضاء والتَّسلیم
گوهر بعدی:فی الرضا والتسلیم بحکمه و قضائه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.