۳۰۶ بار خوانده شده

من زَهَد فی‌الدّنیا وَجَد مُلکا لایبلی

بود پیری به بصره در زاهد
که نبود آن زمان چنو عابد

گفت هر بامداد برخیزم
تا از این نفسِ شوم بگریزم

نفس گوید مرا که هان ای پیر
چه خوری بامداد کن تدبیر

بازگو مر مرا که تا چه خورم
منش گویم که مرگ و در گذرم

گوید آنگاه نفسِ من با من
که چه پوشم بگویمش که کفن

بعد از آن مر مرا سؤال کند
آروزهای بس محال کند

که کجا رفت خواهی ای دل کور
منش گویم خموش تا لب گور

تا مگر بر خلاف نفس نَفَس
بتوانم زدن ز بیم عسس

بخ بخ آنکس که نفس را دارد
خوار و در پیش خویش نگذارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:من اَمَنَ بطاعته فقد خَسَر خُسراناً مبینا
گوهر بعدی:فی صفة‌الزهد و الزّاهد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.