۳۰۴ بار خوانده شده

در بی‌نیازی از غیر خدای‌تعالی و دست در وی زدن از سر حقیقت

از من و از تو کارسازی را
بی‌زبانیست بی‌نیازی را

بی‌نیازیش را چه کفر و چه دین
بی‌زبانیش را چه شک چه یقین

بی‌نیازی نیاز جوی از تو
پاس داری سپاس گوی از تو

به حقیقت بدان که هست خدای
از پی حکم و حکمت بسزای

طاعت و معصیت ترا ننگست
ورنه زی او به رنگ یکرنگست

کی به عقل و به دست و پای رسد
بنده خواهد که در خدای رسد

او تو را راعی و تو گرگ پسند
او ترا داعی و تو حاجتمند

گرگ و یوسف بتست خرد و بزرگ
ورنه زی او یکیست یوسف و گرگ

لطف او را چه مانعی و چه عون
قهر او را چه موسی و فرعون

نفس و افلاک آفریدهٔ اوست
خنک آنکس که برگزیدهٔ اوست

چه عزیزی ز عقل و برخ او را
چه بزرگی ز نفس و چرخ او را

چرخ و آنکس که چرخ گردانست
آسیایست و آسیایانست

حکم فرمان و عقل فرمان‌گیر
نفس نقاش و طبع نقش‌پذیر

جنبش چرخ بی‌سکون زمین
هست چون مور در دم تنّین

مور را اژدها فرو نبرد
گردش چرخ بی‌خبر گذرد

بی‌خبروار در مشیمهٔ لا
کرده در کار آسیای بلا

عمر تو دانه‌وار در دم او
سور تو همنشین ماتم او

نزد تست آنکه از پی شو و آی
کاسهٔ تو چهار دارد پای

جز به فضلش به راه او نرسی
ورچه در طاعتش قوی نفسی

آنکه در خود به دست و پای رسد
کی تواند که در خدای رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فی‌الامثال والمواعظ، الفقر سواد الوجه والدُّنیا دارالزوال و تغیّرالاحوال و الانتقال
گوهر بعدی:اندر تضرّع و عجز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.