۳۱۲ بار خوانده شده

صفت جریزه دیو مردمان

رسیدند نزدیک کوهی بلند
که بود از بلندش بر مَه گزند

بسی کان گوهر بدان کوهسار
همان دیو مردم فزون از شمار

گروهی سیه چهر و بالا دراز
به دندان پیشین چو آن ِ گراز

نه بر کوهشان مرغ را راه بود
نه نیز از زبانشان کس آگاه بود

به دریا زدندی چو ماهی شناه
به کشتی رسیدندی از دور راه

همه روز از الماس تیغی به کف
بدندی به هر جای جویان صدف

چو کشتی پدید آمدی هر کسی
شدندی به کف درّ و گوهر بسی

خریدندی آهن به درّ و گهر
نجستندی از بُن جز آهن دگر

ندانست کس بازشان راه است
کشان رأی چندان به آهن چراست

چو کشتی مهراج و ایران گروه
بدیدندی از تیغ آن بُزز کوه

گهرهای کانی از اندازه بیش
ببردند با هدیه هر یک به پیش

به گوهر بسی ز آهن آلات و ساز
ز هر کس خریدند و ، گشتند باز

دو لشکر از ایشان توانگر شدند
همه پاک با درّ و گوهر شدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر
گوهر بعدی:جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.