۳۵۷ بار خوانده شده

شگفتی دیگر جزیره

دو هفته خوش و شاد بگذاشتند
وز آن جا سپه باز برگاشتند

رسیدند نزد جزیری فراز
همه خار و خاره نشیب و فراز

ز هر سو درو مار چون خیل مور
زمین شوره ، آبش همه تلخ و شور

در آن شوره خرّم یکی گلستان
گلش هر یک از نیکوی دلستان

تو گفتی که رضوان ز باغ بهشت
ز هر گل کجا یافت آن جا بکشت

در آن گلستان چشمه ای روشن آب
خوش آبی به بویندگی چون گلاب

به گرد سپهدار مهراج گفت
که این چشمه دارد شگفتی نهفت

بفرمود تا چادری پیش اوی
ببردند پُر ز آن گل مشکبوی

کشیدند از افراز آن چشمه باز
همان گه زد آن چشمه جوش از فراز

ز جوشش سبک آتشی بر فروخت
بسوزید گل پاک و ، چادر نسوخت

سپهدار از آن کار پرسید چند
که هست ایزدی یا طلسمست و بند

بدو گفت مهراج کاندر جهان
نداند درستی کسی این نهان

کز آب آتش از چه فروزد همی
رهد چادر و گل بسوزد همی

بدان چشمه ژرف هم در شتاب
شدند آشنا بر کسان زیر آب

بگشتند و جستند هر سو پدید
کس از روی نیرنگ چیزی ندید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شگفتی دیگر جزیره
گوهر بعدی:صفت جزیره اسکونه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.