۳۷۴ بار خوانده شده

شگفتی دیگر جزیره

به دیگر جزیری فکندند رخت
پر از کان سیم و ، پر آب و درخت

بدو در گیا داروی گونه گون
گل و میوه از صد هزاران فزون

زمینش ز بس بیشه زعفران
چو دیبای زرد از کران تا کران

ز بس گل که هر جای خودروی بود
گلش خوردنی پاک و خشبوی بود

درخت گلی بُد که چون آفتاب
بدیدی ، شکفتی هم اندر شتاب

فروتاختی سوی خورشید پست
سر خویش چون مردم خورپرست

ز هر سو که خورشید گشتی ز بر
همی گشتی آن همچنان سوی خور

چو خورشید بفکندی از چرخ رخت
شدی سست و لرزان بجای آن درخت

چو یاری سرشک از غم رفته یار
فشاند ، همی گل فشاندی ز بار

گلی بود دیگر شکفته شگفت
که گفتی دم از مشک و عنبر گرفت

بُدی روز چون کفّ بخشنده باز
به شب چون کف زفت ماندی فراز

گلی بُد که در تُفّ گیتی فروز
شکفته بُدی تا گه نیمروز

از آن پس چو چشمی بدی نیم خواب
فشاندی ز مژگان چو گرینده آب

چنین اشک تا شب همی تاختی
گه ش شب به یک بار بگداختی

درختان بُد از میوه دیگر به بار
که هر سال بار آوریدی دو بار

شگفتی بدینسان بی اندازه بود
اگر میوه گر نوگل تازه بود

شده خیره دل پهلوان زمین
همی خواند بر بوم هند آفرین

همی گفت هر چیزی گیتی فزای
بدین هندوان داد گویی خدای

به رخ دوزخی وار تاراند و زشت
به آباد کشور چو خرّم بهشت

نه چندین شگفتست جای دگر
نه زینسان هوای خوش و بوم و بر

نه کس کور بینم نه بیمار و سُست
نز اندام جایی جایی کژ و نادُرست

اگر چه کسی سالخوردست و پیر
بسان جوان موی دارد چو قیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین
گوهر بعدی:شگفتی دیگر جزیره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.