۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۸۷

آمد یار و بر کَفَش جامِ میی چو مَشْعَله
گفت بیا حَریف شو، گفتم آمدم، هَله

جامِ میی که تابِشَش جان بِبَرد زِ مُشتری
چَرخ زَنَد زِ بویِ او بر سَرِ چَرخ، سُنبُله

کوه ازو سَبُک شُده، مَغزْ ازو گِران شُده
روحْ سَبوکَشَش شُده، عقلْ شِکَسته بُلبُله

پاکْ نی و پلید نی، در دو جهان پَدید نی
قُفل گُشا کلید نی، کَنده هزار سِلْسِله

تازه کُند مَلول را، مایه دَهَد فُضول را
آن کِه زَنَد زِ بی‌رَهه راهِ هزار قافله

پیش روِ بَدان شُده، رَه زَنِ زاهِدان شُده
دایهٔ شاهِدان شُده، مایهٔ بانگ و غُلغُله

هر کِه خورَد زِ نیک و بَد، مَست بِمانْده تا اَبَد
هر کِه نخورْد تا رَوَد جانِبِ غُصّه بی‌گِلِه

غَرقه شو اَنْدَر آبِ حَق، مَست شو از شرابِ حَق
نیست شو و خرابِ حَق، ای دلِ تَنگ حوصله

هر کِه بِدان گُمان بَرَد، از کَفِ مرگْ جان بَرَد
آن کِه نگویم آن بَرَد، اینْت عَظیمْ مَنْزَله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.