۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴۴

سیر نِیَم، سیر نی، از لبِ خندانِ تو
ای کِه هزار آفرینْ بر لب و دَندانِ تو

هیچ کسی سیر شُد ای پسر از جانِ خویش؟
جانِ مَنی، چون یکی‌‌ست جانِ من و جانِ تو

تشنه و مُسْتَسْقی‌اَم، مرگ و حَیاتَم زِ آب
دور بِگَردان که منْ بَندهٔ دورانِ تو

پیش کَشی می‌کُنی، پیشِ خودم کَش تمام
تا که بَرآرَد سَرَم سَرْ زِ گَریبانِ تو

گرچه دو دستم بِخَست، دستِ من آنِ تو است
دست چه کار آیدم بی‌دَم و دَستانِ تو؟

عشقِ تو گفت ای کیا در حَرَمِ ما بیا
تا نکُند هیچ دُزد قَصدِ حُرُمْدانِ تو

گفتم ای ذوالْقَدَم حَلقهٔ این دَر شُدم
تا که نَرنجَد زِ منْ خاطِرِ دَربانِ تو

گفت که هم بر دَری واقِف و هم در بَری
خارج و داخل تویی، هر دو وَطَنْ آنِ تو

خامُش و دیگر مَخوان، بَس بُوَد این نُزل و خوان
تا به اَبَد روم و تُرک، بَرخورَد از خوانِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.