۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۹

بیار شیشهٔ می، بر گل و کلاه فشان
فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان

ز باغ همت ما زهرخنده می روید
به دست ماه بچین و به روی جاه فشان

مجاوران حرم را در آستانهٔ عشق
غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان

وکر به مشهد عشق آستین فشان آیی
سر قصب بفشان و به خاک راه فشان

بسوز گریهٔ من، ای بهشت بر در وصل
که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان

کرشمه ای که نگیرم به جیب حسن آرام
بسوز پرده ای و در دامن نگاه فشان

دمید صبح فنا، دیده باز کن عرفی
بسوز دامن دود و به صبحگاه فشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.