۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴۰

نَنْشیند آتشم چو زِ حَقْ خاست آرزو
زین سو نَظَر مَکُن، که از آن جاست آرزو

تَردامَنَم مَبین، که از آن بَحْر‌تَر شُدم
گَر گوهری، بِبین که چه دریاست آرزو

شَستِ حَق است آرزو و روحْ ماهی است
صَیّادْ جان فِداست، چه زیباست آرزو

چون این جهان نبود، خدا بود در کَمال
زآوَرْدنِ من و تو چه می‌خواست آرزو

گَر آرزو کَژْ است، دَرو راستی بَسی ست
نی، کَزْ کَژیّ و راست مُبَرّاست آرزو

آن کانِ دولتی که نَهان شُد به نامِ بَد
آن چیست؟ کَژْنِشین و بگو راست آرزو

موری‌‌ست نَقْب کرده میانِ سَرایِ عشق
هرچند بی‌پَر است، بِپَرواست آرزو

مورش مگو زِ جَهل، سُلَیمانِ وَقتْ اوست
زیرا که تَخت و مُلْک بیاراست آرزو

بُگْشایْ شَمسِ مَفْخَرِ تبریز این گِرِه
چیزی‌‌ست کو نه ماست و نه جُز ماستْ آرزو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.