۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۳

چو شیرین‌تَر نِمود ای جان، مَها شور و بَلایِ تو
بِهِشْتَم جانِ شیرین را، که می‌سوزد برایِ تو

رَوان از تو خَجِل باشد، دِلَم را پا به گِل باشد
مرا چه جایِ دل باشد، چو دل گشته‌‌ست جایِ تو؟

تو خورشیدیّ و دل در چَهْ، بِتاب از چَهْ به دل گَهْ گَهْ
که می‌کاهد چو ماه ای مَهْ، به عشقِ جانْ فَزایِ تو

زِ خود مِسَّم، به تو زَرَّم، به خود سنگم، به تو دُرَّم
کَمَر بستم به عشق اَنْدَر به اومیدِ قَبایِ تو

گرفتم عشق را در بَر، کُلَه بِنْهاده‌‌‌‌اَم از سَر
مَنَم مُحتاج و می‌گویم زِ بی‌خویشی دُعایِ تو

دِلا از حَدِّ خود مَگْذر، بُرون کُن باد را از سَر
به خاکِ کویِ او بِنْگَر، بِبین صد خونْ بَهایِ تو

اگر ریزم وَگَر رویم، چه مُحتاجِ تو مَهْ رویَم
چو برگِ کاه می‌پَرَّم به عشقِ کَهْرُبایِ تو

اَیا تبریزِ خوش جایم زِ شَمسِ الدّین به هَیهایَم
زَنَم لَبَّیک و می‌آیم بدان کعبه‌یْ لِقایِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.