۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۰

ندیدم در جهان کَس را که تا سَر پُر نبوده‌‌ست او
همه جوشان و پُرآتش، کَمین اَنْدَر بَهانه جو

همه از عشق بَررُسته، جِگَرَها خسته، لب بَسته
ولی در گُلْشَنِ جانْشان، شَقایق‌هایِ تو بر تو

حقایق‌هایِ نیک و بَد، به شیرِ خُفته می‌مانَد
که عالَم را زَنَد بَرهَم چو دستی بَرنَهی بر او

بَسی خورشیدِ اَفْلاکی، نهان در جسمِ هر خاکی
بَسی شیرانِ غُرَّنده، نَهان در صورتِ آهو

به مِثْلِ خِلْقَتِ مردم، نَزاد از خاک و از اَنْجُم
وَگَرچه زاد بَس نادر ازین داماد و کَدبانو

ضَمیرَت بَس مَحَل دارد، قَدَم فوقِ زُحَل دارد
اگرچه اَنْدَر آب و گِلْ فُروشُد پاش تا زانو

روان گشته‌‌ست از بالا، زُلالِ لُطف تا این جا
که ای جانِ گِل آلوده ازین گِل خویش را واشو

نمی بینی تو این زَمزَم؟ فُروتَر می‌رَوی هر دَم؟
اگر اَیّوبی و مَحرَم، به زیرِ پایْ جو دارو

چو شُستن گیرد او خود را، رُبایَد آبِ جو او را
چو سیبش می‌بَرَد غَلْطانْ به باغِ خُرَّمِ بی‌سو

به سیبِسْتان رَسَد سیبَش رَهَد از سنگ آسیبَش
نبیند اَنْدَران گُلْشَن به جُز آسیبِ شَفْتالو

دلِ ویس و دلِ رامین، بِبینَد جَنَّتِ وَحدت
گُلِ سُرخ و گُلِ خیری، نِشینَد مَستْ روبارو

ازان سو در کَفِ حوری شرابِ صافِ انگوری
ازین سو کرده رو بانو به خنده سویِ روبانو

دران باغِ خوش اُعْلوفه، سِپی پوشان چو اِشْکوفه
که رَستیم از سِیَه کاری، زِمازو رفت آن ما، زو

بَصیرت‌ها گُشاده هر نَظَر حیران دران مَنْظَر
دَهان پُرقَند و پُرشِکَّر، تو خود باقیش را بَرگو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.