۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۰

عید نمی‌دَهَد فَرَح، بی‌نَظَرِ هِلالِ تو
کوس و دُهُل نمی‌چَخَد، بی‌شَرفِ دَوالِ تو

من به تو مایل و تویی هر نَفَسی مَلول تَر
وَهْ که خَجِل نمی‌شود مَیلِ من از مَلالِ تو

ناز کُن ای حَیاتِ جان، کِبْر کُن و بِکَش عِنان
شَمس و قَمَر دلیلِ تو، شَهْد و شِکَر دَلالِ تو

آیَتِ هر مَلاحتی ماهِ تو خوانْد بر جهان
مایهٔ هر خُجَستگی ماهِ تو است و سالِ تو

آبِ زُلالْ مِلْکِ تو، باغ و نِهالْ مِلْکِ تو
جُز زِ زُلالِ صافی‌اَت، می‌نَخورَد نِهالِ تو

مِلْکِ توست تَخت‌ها، باغ و سَرا و رَخْت‌ها
رَقص کُند درخت‌ها، چون که رَسَد شِمالِ تو

مَطْبَخِ توست آسْمان، مَطْبَخیانت اَخْتَران
آتش و آبْ مِلْکِ تو، خَلْق همه عِیالِ تو

عشقْ کَمینه نامِ تو، چَرخْ کَمینه بامِ تو
رونَقِ آفتاب‌ها از مَهِ بی‌زَوالِ تو

خُشک لَبَند عالَمی، از لُمَعِ سَرابِ تو
لُطفِ سَراب این بُوَد، تا چه بُوَد زُلالِ تو؟

ای زِ خیال‌هایِ تو گشته خیال، عاشقان
خَیلِ خیال این بُوَد، تا چه بُوَد جَمالِ تو؟

وصل کُنی درخت را، حالَتِ او بَدَل شود
چون نشود مَها بَدَلْ جان و دل از وصالِ تو؟

زَهر بُوَد شِکَر شود، سنگ بُوَد گُهَر شود
شام بُوَد سَحَر شود از کَرَمِ خِصالِ تو

بَس سُخَن است در دِلَم، بسته‌‌‌‌اَم و نمی‌هِلَم
گوش گُشاده‌‌‌‌اَم که تا نوش کُنم مَقالِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.