۲۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

سخن عارفان به جان بشنو
این چنین گفتم آن چنان بشنو

بگذر از کثرت وز وحدت هم
بیش و کم را چه می کنی فافهم

گر تو فانی شوی بقا یابی
خود ازین بی خودی خدا یابی

در سراپردهٔ حدوث و قدم
خوش بود گر نهی قدم به قدم

حال عالم به ذوق اگر دانی
آفتاب است و سایه می خوانی

سایه و آفتاب بر من و تو
خط موهوم می نماید دو

خط موهوم اگر براندازی
خانه از غیر حق بپردازی

همه جا آفتاب تابانست
نظری کن ببین که این آنست

جوهر است و عَرض همه عالم
به وجودند این و آن فافهم

زر یکی صورتش هزار نمود
سکهٔ سرخ بی شمار نمود

ذات او از صفات مستغنی است
وز همه کاینات مستغنی است

اثر این و آن مجوی آنجا
نام چبود نشان مجوی آنجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.