۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۴۵

شب شُد ای خواجه زَکی آخِر آن یارِ تو کو؟
یارِ خوش آوازِ تو آن خوش دَم و شش تارِ تو کو؟

یارِ لَطیفِ تَرِ تو، خُفته بُوَد در بَرِ تو
خُفته کند نالهٔ خوش، خفتهٔ بیدارِ تو کو؟

گاه نِماییش رَهی، گوش بِمالیش گَهی
دَم زِ دَرونِ تو زَنَد، مَحْرَمِ اسرارِ تو کو؟

زنده کُند هر وَطَنی، ناله کُند بی‌دَهَنی
فِتْنهٔ هر مَرد و زنی، هَمدَمِ گفتارِ تو کو؟

دست بِنِه بر رَگِ او، تیزْرَوان کُن تَکِ او
ای دَمِ تو رونَقِ ما، رونَقِ بازارِ تو کو؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.