۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶۳

بر سر ما اگر نهی قدمی
کرمی باشد و چه خوش کرمی

دلبرم گر جفا کند جاوید
نرسد بر دلم از او الَمی

همدمی گر دمی به دست آید
دو جهانش فدا کنم به دَمی

شادمانم به دولت غم او
با غم او چه غم خورد ز غمی

هر خیالی که نقش می بندی
چه بود بی وجود او عدمی

نپرستند بت پرستان بت
گر ببینند این چنین صنمی

سائل بزم نعمت الله شو
تا بیابی ز نعمتش نعمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.