۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۵۸

دل به دریا ده که دریادل شوی
وز وجود این و آن حاصل شوی

تو توئی بگذار و از ما در گذر
چون گذشتی از منی واصل شوی

می محبت ، عشق ساقی ، ما حریف
ذوق اگر داری بیا قابل شوی

ما ز دیائیم و دریا عین ما
تو چه موجی در میان حایل شوی

جان به جانان دل به دلبر گر دهی
جان جانان دلبر و هم دل شوی

خلق و حق با یکدگر نیکو بدار
چون بداری این و آن عادل شوی

نعمت الله را بگو ای جان من
گنج اسما جمله را حامل شوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.