۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

دلم بگرفت از این زهد ریائی
بیا ای ساقی رندان کجائی

بهه دور چشم مست می فروشان
ندارم میل زهد و پارسائی

خراباتست و ما مست و خرابیم
چنین مخمور آخر تو چرائی

شراب صاف ما دُردی درد است
به ذوقش نوش اگر همدرد مائی

گدای حضرت سلطان ما شو
که یابی پادشاهی زین گدائی

در آئینه جمال خویش بینم
زهی خود بینی و هم خود نمائی

به شادی نعمت الله نوش کردم
می جام عطا یابی خدائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.