۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۹

درویش فقیریم و نخواهیم امیری
والله که به شاهی نفروشیم فقیری

گر مختصری در نظرت خورد نماید
آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری

پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم
یا رب برسان یار جوان را تو به پیری

گر یوسف مصری به اسیریش ببردند
این یوسف من برد مرا هم به اسیری

مستانه سخن می رود ای زاهد مخمور
شاید که بر این گفتهٔ ما نکته نگیری

از مرگ میندیش اگر کشتهٔ عشقی
جاوید بمانی اگر از خویش بمیری

آزاد بود هر که بود بندهٔ سید
از بندگی اوست مرا حکم امیری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.