۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶

زر به باران ده که تا جان را بری
ور زرت باشد بشو از جان بری

سلطنت خواهی سر و زر را بباز
سلطنت خود نیست کار سرسری

بگذر از یاساق و راه شرع گیر
گر به ایمان تابع پیغمبری

پای همت بر سر دنیا بکوب
تا بر آری دست و پای سروری

نو عروسانند فکر بکر من
خوشترند از لعبتان بربری

گر بیابی حبه ای از قند ما
گنج قارون را به یک جو نشمری

همچو سید تخم نیکی را بکار
گر همی خواهی که از خود برخوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.