۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۸۲

هر زمان خاطر مرا شکنی
عهد بندی و باز واشکنی

مشکن آن زلف پرشکن که دلم
بشکند چون تو زلف را شکنی

مهر مهرت نهاده ام بر دل
حیف باشد که از جفا شکنی

ما به عهدت درست جانبازیم
گرچه تو قول و عهد ما شکنی

چون مراد تو دل شکستن ماست
دل به تو داده ایم تا شکنی

سر ما آستانهٔ در تو
گر به صد پاره بارها شکنی

نعمت الله شکستهٔ عشق است
بیگناهی دلش چرا شکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.