۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷۴

تنها نه منم عاشق تو بلکه جهانی
گر جان طلبی هان بسپارند روانی

هر سو که نظر می کنم ای نور دو چشمم
بینم چو خودی بر سر کویت نگرانی

گر نام من ای یار بر آید به زبانت
در هر دو جهان یابم از آن نام و نشانی

خواهی که به پیری رسی ای جان ز جوانی
زنهار مکن قصد دل هیچ جوانی

این علم معانیست که کردیم بیانش
خود خوشتر از این قول که کرده است بیانی

ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
بی نقش خیال تو نباشیم زمانی

در آینهٔ دیدهٔ سید همه بینند
آن نور که دیدیم در این دیده عیانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.