۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷۱

در هوای دنیای دون دنی
روز و شب جانی به غصه می کنی

بی خبر از یوسف مصری چرا
در خیال مژده پیراهنی

ریسمان حرص دنیائی مدام
گرد خود چون عنکبوتی می تنی

گر تموز خان میری عاقبت
موم گردی فی المثل گر آهنی

خوش نشینی بر سر تاج شهان
گر به خاک راه خود را افکنی

حی قیومی و فارغ از هلاک
در خرابات فنا گر ساکنی

هر که را بگذار و جام می بنوش
نعمت الله جو اگر یار منی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.