۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۷

همه تقدیر اوست تا دانی
همه زان رو نکوست تا دانی

جسم و جان را به همدگر می بین
بنگر آن مغز و پوست تا دانی

گفتهٔ عاشقان به جان بشنو
غیر این گفتگوست تا دانی

آب باشد یکی و ظرف بسی
گر چه مشک و سبوست تا دانی

با تو گر ماجرا همی دادم
غرضم شستشوست تا دانی

جام گیتی نماست در نظرم
جسم و جان روبروست تا دانی

نعت الله که نور دیدهٔ ماست
مظهر لطف اوست تا دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.