۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

شاه عالم گداست تا دانی
این گدا پادشاست تا دانی

هر خیالی که نقش می بندی
مظهر حسن ماست تا دانی

در محیطی که نیست پایانش
جان ما آشناست تا دانی

دل مجنون به عاشقی لیلی
مبتلای بلاست تا دانی

دُرد دردش بنوش خوش می باش
که تو را این دواست تا دانی

آفتابی و سایهٔ عالم
مر ترا در قفاست تا دانی

نعمت الله به خلق بنماید
هر چه لطف خداست تا دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.