۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳۶

به خدا تا ز خود شدم آگاه
بی خدا نیستم دمی والله

گرد کنج خراب می گشتیم
تا به گنجی فرو شدم ناگاه

یوسف جان نازنین تنم
سوی مصر دل آمد از تک چاه

مهر عشقش چو رو نمود به من
گرچه بودم هلال گشتم ماه

نور ظاهر شد و نماند ظلام
گشت فانی غلام و باقی شاه

چون همه اوست غیر او کس نیست
گفته ام لا اله الا الله

لاجرم سید وجود خودم
نعمت اللهم وز خود آگاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.