۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲۳

آن کیست کلای کج نهاده
بر بسته میان و برگشاده

بگشوده در شرابخانه
مستانه صلای عام داده

رندانه درآمده به مجلس
بر دست گرفته جام باده

سلطان خود و سپاه خویشست
گه گشته سوار و گه پیاده

در کنج دل خرابهٔ ما
گنجی ز محبتش نهاده

شاهانه به تخت دل نشسته
جان همچو غلام ایستاده

بر هر طرفش هزار سید
هستند خراب و اوفتاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.