۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

من روح نازنینم از کالبد رمیده
من ساغر قریبم از ملک جان رسیده

مست می الستم جام بلی به دستم
در خلوتی نشستم با دلبر آرمیده

در کنج جان مقیمم با اهل دل ندیمم
فارغ ز خوف و بی غم ای نور هر دو دیده

خورشید جسم و جانم نور مه روانم
شهباز لامکانم از آشیان پریده

من ناظر خدایم منظور کبریایم
هم شاه و هم گدایم دیده چو من ندیده

فرزند عشق یارم پروردهٔ نگارم
چون گلشکر من و او هستیم پروریده

چون نور لطف اویم جز لطف او چه گویم
هر نکته ای که گویم او گفته و شنیده

درگوشهٔ یقینم با دوست هم قرینم
ایمن ز کفر و دینم از این و آن بریده

مطلوب طالبانم معشوق عاشقانم
من سید زمانم خط بر خودی کشیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.