۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۲

خیالش نقش می بندم به دیده
چنین نقش و خیالی خود که دیده

به نور اوست روشن دیدهٔ من
نظر فرما که بینی نور دیده

الفبا خواندم و کردم فراموش
خطی بر عالم و آدم کشیده

گذشته از وجود و از عدم هم
نمانده سیئات و هم حمیده

خراباتست و ما مست و خرابیم
ز مخموران عالم وارهیده

بیا با ما درین دریا و بنشین
که دریائیست نیکو آرمیده

نگر در آفتاب نعمت الله
که در هر ذره ای روشن بدیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.