۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۱۴

بانگ بَرآمَد زِ دل و جانِ من
کآهْ زِ معشوقهٔ پنهانِ من

سَجده گَهِ اصلِ من و فَرعِ من
تاجِ سَرِ من، شَه و سُلطانِ من

خسته و بَسته‌‌ست دل و دستِ من
دستِ غَمِ یوسُفِ کَنْعانِ من

دست نِمودم که بگو زَخْم کیست؟
گفت زِ دستِ من و دَستانِ من

دل بِنِمودم که بِبین خون شُده‌ست
دید و بِخَندید، دِلْسِتانِ من

گفت به خنده که بُرو شُکر کُن
عیدِ مرا، ای شُده قُربانِ من

گفتم قُربان کی‌اَم؟ یار گفت
آنِ مَنی، آنِ مَنی، آنِ مَن

صُبح چو خندید دو چَشمَم گِریست
دید مَلَک دیدهٔ گِریانِ من

جوش بَرآوَرْد و رَوان کرد آب
از شَفَقَت چَشمهٔ حیوانِ من

نَک اثرِ آبِ حَیاتَش نِگَر
در بُنِ هر سیّ و دو دندانِ من

آبِ حَیات است رَوانه زِ جوش
تازه بِدو سِدْرهٔ ایمانِ من

بَندهٔ این آبم و این میرِآب
بَنده تَر از من دلِ حیرانِ من

بس کُن، گُستاخ مَرو، هین خَموش
پیشِ شَهَنشاهِ نَهان دانِ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.