۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷۳

ذوق سرمستان ز مخموران مجو
حال مستان پیش مخموران مگو

آینه بردار و خود را می نگر
تا ببینی جان و جانان روبرو

در ظهور است این دوئی او و ما
او به ما پیدا و ما قائم به او

هر که چشمش غیر نور او ندید
هر چه آید در نظر بیند نکو

می یکی و ساغر می صد هزار
گاه در خم است گاهی در سبو

آن یکی در هر یکی خوش می نگر
تا ببینی جان و جانان روبرو

نعمت الله راز مخموران مپرس
میر رندان را ز سرمستان بجو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.