۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

تا به کی در خواب باشی یک زمان بیدار شو
کار بیکاران مکن رندانه خوش در کارشو

عشق او داری چو مردان از سر جان درگذر
وصل او از او بجو و ز غیر او بیزار شو

همچو منصور فنا گر بایدت دار بقا
بر سر دار فنا پائی بنه سردار شو

گر همی خواهی محیطی بر تو گردد آشکار
گرد نقطه دائما سرگشته چون پرگار شو

ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم
ذوق ما داری در آ در بحر و با ما یار شو

گر نظر از چشم او داری چو او عیار باش
کار عیاری خوش است ای یار ما عیار شو

نعمت الله رند سرمست است و با ساقی حریف
خوش بیا در بزم او از عمر برخوردار شو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.