۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱۲

جان فدا کن وصل جانان را بجو
دُرد دردش نوش درمان را بجو

عشق زلفش سر به سودا می کشد
مجمع زلف پریشان را بجو

بگذر از صورت چو ما معنی طلب
کفر را بگذار و ایمان را بجو

گنج او در کنج دل گر یافتی
گنج را بگذار و سلطان را بجو

ذوق از مخمور نتوان یافتن
ذوق خواهی خیز و مستان را بجو

گوهر این بحر ما گر بایدت
همچو غواصان تو عمان را بجو

همت عالی نخواهد غیر آن
گر تو عالی همتی آن را بجو

در خرابات مغان ما را طلب
می بنوش و راحت جان را بجو

نعمت الله جو که تا یابی امان
ساقی سرمست رندان را بجو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.