۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۰۲

زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو

بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق
که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو

هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده
که غیرتو نمی زیبد کسی دیگر به جای تو

دلم خلوتسرای تست خوش بنشین به جای خود
ندارم در همه عالم هوائی جز هوای تو

خراباتست ومن سرمست و ساقی جام می بر دست
سبوئی می کشم دائم از آن خم صفای تو

خیال زاهد رعنا هوای جنت المأوی
بهشت جاودان ما در خلوتسرای تو

دعای دولتت گفتیم و رفتیم از سر کویت
به هرجائی به صدق دل به جان گویم دعای تو

به عشقت گر شوم کشته حیات جاودان دارم
من آن دل زندهٔ عشقم که دادم جان برای تو

به هر صورت که می بینم خیالت نقش می بندم
چه نورش در نظر دارم لقای که لقای تو

ز بیگانه کجا پرسم نشان آشنا دارم
که در عالم نمی یابم به جز تو آشنای تو

به یمن دولت عشق تو سلطانی کند سید
کجا شاهی چنین باشد که باشد او گدای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
سعید جمشیدی
۱۴۰۰/۷/۲ ۰۴:۲۹

من عاشق گوهر و حاشیه هستم