۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۹۴

حال من از آن نرگس مستانه طلب کن
راز دلم از سنبل جانانه طلب کن

در صومعه باری نتوان یافت حضوری
ای یار حضور از در میخانه طلب کن

آن چیز که از عالم صدساله ندیدی
از یک نظر عاشق دیوان طلب کن

در کنج دلم گنج غم عشق دفین است
گنج ار طلبی در دل ویرانه طلب کن

جان باختن از عاشق بیدل طلب ای دوست
مردانگی از مردم مردانه طلب کن

سوز دل دلسوختهٔ آتش عشقش
در سینهٔ شمع و دل پروانه طلب کن

چون مردمک دیدهٔ دریا دل سید
در دیدهٔ ما در شو و دردانه طلب کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.