۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

من به او زنده توئی زنده به جان
این چنین زنده نباشد آن چنان

نوش کن آب حیات معرفت
تا چو خضر زنده مانی جاودان

صورت و نقشی که آید در نظر
چو خیال اوست بر چشمش نشان

ساقیم مست است و جام می به دست
در سرابستان جان عاشقان

موج و دریا نزد ما هر دو یکیست
یک حقیقت در ظهور این و آن

جملهٔ اشیاء نشان نام اوست
گرچه او را نیست خود نام و نشان

گفتهٔ سید حیات جان ماست
لاجرم در جان ما باشد روان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.