۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۶

نور چشم مردمست از دیدهٔ عالم نهان
غیر عین او که بیند نور او در انس و جان

گر شود روشن به نور روی او چشم و دلت
نور روی او به عین روی او بینی عیان

در مظاهر مظهری ظاهر شده در چشم ما
دیده بگشا تا ببینی نور او در عین آن

حرف حرف یرلغ عالم چو می خوانم بذوق
در همه منشور می یابم به نام او نشان

یک سر مو در میان ما نمی گنجد حجاب
خوش میانی در کنار و خوش کناری در میان

صدهزار آئینه دارد درنظر آن یار من
لاجرم هر آینه او را نماید آن چنان

خوانده ام علم بدیع عارفان از لوح دل
باز اسرار معانی می کنم با تو بیان

در خرابات فنا جام بقا نوشیده ام
فارغ خوش فارغم خوش فارغ از هر دو جهان

نعمت الله از رسول الله مانده یادگار
کس ندیده سیدی چون سید صاحبقران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.