۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴۵

چشم من شد به نور او روشن
نظری کن به نور او در من

هر خیالی که نقش می بندم
بود آن یوسفی و پیراهن

جام گیتی نما به دست آور
تا نماید تو را به تو روشن

کنج میخانه جنت الماویست
خوش بهشتیست گر کنی مسکن

دست ساقی ما بگیر و ببوس
سرخود را به پای او افکن

عاشق مست چون سخن گوید
عقل مخمور می شود الکن

گر تو هستی محب سید ما
دل رند شکسته را مشکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.