۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴۳

جان عالم آدم است و دیگران همچون بدن
جان عالم خاتمت گر نیک دریابی سخن

هرچه باشد آدمی را بنده اند از جان و دل
خواه جسم و خواه جان خواهی ملک ، خواه اهرمن

نور چشم عالمی از دیدهٔ مردم نهان
یوسف مصری ولی پیدا شده در پیرهن

روح اعظم گفتمش می گفت مستانه مرا
جان من بادت فدا ای جان و ای جانان من

دائما جام بقا خواهی که نوشی همچو ما
در خرابات غنا مستانه خود را در فکن

عاشق و مست و خرابم ساقیا جامی بده
مطربا قولی بگو با آشنا جامی بزن

بت پرستی می کند با بت پرست اندر جهان
من خلیل اللهم و باشم همیشه بت شکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.