۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۷

تا خیال روی او بر دیده نقشی بسته ایم
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم

نور چشمست او از آن در دیده اش بنشانده ایم
تا نبینندش در خلوتسرا بربسته ایم

همدم جامیم و با ساقی نشسته روبرو
عهد با او بسته ایم و عهد او نشکسته ایم

در خرابات مغان با عاشقان همصحبتیم
رند سرمستیم از دنیی و عقبی رسته ایم

عشق ما و نعمت الله جاودان باهم بود
از ازل پیوسته ایم و تا ابد بگسسته ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.