۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۵

ما علم عشق بر ورق جان نوشته ایم
خواندیم این کتاب و دگر هم نوشته ایم

با ما مگو سخن ز وجود و عدم که ما
عمریست کز وجود و عدم درگذشته ایم

ما رهروان کوی خرابات وحدتیم
رندانه گرد هر در میخانه گشته ایم

آدم بهشت هشت بهشت از برای دوست
ما از برای دوست دو عالم بهشته ایم

این حرف خوب صورت و آن نقش پرنگار
بر لوح کاینات به ذوقش نوشته ایم

تخم محبتی که بود میوه اش لقا
در جویبار دیدهٔ ما جو که کشته ایم

ما بنده ایم سید خود را به جان و دل
سلطان انس و جن و امیر و فرشته ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.