۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۴

دردمندیم و به امید دوا آمده ایم
مستمندیم و طلبکار شفا آمده ایم

از در لطف تو نومید نگردیم که ما
بینوایان به تمنای نوا آمده ایم

ما گدائیم و تو سلطان جهان کرمی
نظری کن که به امید شما آمده ایم

دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست
تا نگوئی که به تزویر و ریا آمده ایم

این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را
نیست حاجت که بگوئی ز کجا آمده ایم

ما اگر زاهد سجاده نشینیم نه رند
بر سر کوی خرابات چرا آمده ایم

سید بزم خرابات جهان جانیم
بندگانیم به درگاه خدا آمده ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.