۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

خیزید که تا جام شرابی به کف آریم
این یک دو نفس عمر به ضایع نگذاریم

یک دم که ز ما فوت شود بی می و معشوق
شک نیست که آن دم ز خیالش نگذاریم

هر جام پر از می که بیابیم بنوشیم
با همنفسی عمر عزیزش به سر آریم

جان در تن ما عشق نهاده به امانت
امید که بر خاک در او بسپاریم

بزمیست ملوکانه و رندان همه سرمست
گر باده ننوشیم در اینجا به چه کاریم

آن عهد که با ساقی سرمست ببستیم
تا روز قیامت به همان قول و قراریم

روشن شده ازنور رخش دیدهٔ سید
خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.