۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴۳

رخت بربستیم و دل برداشتیم
آمده نا آمده پنداشتیم

چون خیالی می نماید کائنات
بود و نابودش یکی انگاشتیم

در زمین بوستان دوستان
سالها تخم محبت کاشتیم

مدتی بستیم نقشی در خیال
بر سواد دیده اش بنگاشتیم

عاقبت دیدیم جز نقشی نبود
از خیال آن نقش را بگذاشتیم

در خرابات فنا ساکن شدیم
عاشقانه چاه جاه انباشیم

تا خلیل الله آمد در کنار
نعمت الله از میان برداشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.