۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱۶

یار خود را به ناز می بینم
جان خود را نیاز می بینم

دوش در خواب دیده ام او را
خوش خیالی که باز می بینم

زلف او می کشم به هر سوئی
نیک عمری دراز می بینم

طاق ابروی اوست محرابم
روی خود در نماز می بینم

محرم راز خاص سلطانی
بنده ای چون ایاز می بینم

سید ما کنون به دولت عشق
بر همه سرفراز می بینم

نعمت الله به رندی و مستی
عاشق پاکباز می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.