۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۸۵

به صُلح آمد آن تُرکِ تُندِ عَربَده کُن
گرفت دست مرا گفت تَکْری یَرْلِغَسُن

سوال کردم از چَرخ و گَردشِ کَژِ او
گَزید لب که رَها کُن حَدیثِ‌‌ بی‌سَر و بُن

بِگُفتَمَش که چرا می‌کُند چُنین گَردش
بِگُفت هیزُمِ تَر نیست‌‌ بی‌صُداعِ دُتُن

بِگُفتَمَش خَبَرِ نو شنیده‌یی؟ او گفت
حَدیثِ نو نَرَوَد در شکافِ گوشِ کُهُن

بلندهِمَّتی و چَشمِ تَنگِ تُرکِ مرا
اگر تو واقِفِ رازی، بیا و شَرح بِکُن

نه چَشمْ تَنگِ خَسیسَم، وَلیک رَه تَنگ است
زِ نَرگسانِ دو چَشمَم به سویِ او رَهْ کُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.