۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱۱

درد دل آمد که درمانت منم
سوز جان آمد که جانانت منم

چشم مست آمد که دینت می برم
کفر زلف آمد که ایمانت منم

شد پریشان زلف او بر روی او
گفت مجموع پریشانت منم

پادشاهی با گدای خویش گفت
نقد گنج کنج ویرانت منم

مطرب عشاق می گوید به ساز
بلبل مست گلستانت منم

ساقی سرمست جام می به دست
آمده یعنی که مهمانت منم

گفتمش سید غلام عشق تو است
گفت هستی بنده ، سلطانت منم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.