۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰۷

بُود ممکن که من بی جان بمانم
محال است اینکه بی جانان بمانم

مرا ساقی حریف و عشق یار است
نمی خواهم که از یاران بمانم

دوای درد دل درد است و دارم
مباد آن دم که بی درمان بمانم

عزیز مصر عشقم ای برادر
چو یوسف چند در زندان بمانم

چو او پیدا شود پنهان شوم من
وگر پیدا شود پنهان بمانم

اگر نه او مرا بخشد وجودی
همیشه در عدم حیران بمانم

اگر نه عشق او باشد دلیلم
شوم گمراه و سرگردان بمانم

اگر جانم نماند غم ندارم
به جانان زنده جاویدان بمانم

نمی دانم ز غیرت غیرت ای دوست
کدامست غیر تو تا آن بمانم

شوم پیدا اگر پنهان شوی تو
وگر پیدا شوی پنهان بمانم

چو سید بی سر و سامان بمانم
اگر زلف پریشان برفشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.