۲۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۴۲

دل دارم و جان بدو سپردم
نیکی کردم نکو سپردم

با زلف نگار عهد بستم
بشکستم و مو به مو سپردم

هر نقش که در خیال آمد
او دیدم و او به او سپردم

با آینه روبرو نشستم
تمثال خوشی به او سپردم

رفتم به طریق جانسپاری
این راه نگر که چون سپردم

دل رفت و ندانمش کجا رفت
ره بستم و سو به سو سپردم

گوئی که سبوکش است سید
خم یافتم و سبو سپردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.